خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

لوکمی لنفوبلاستیک حاد... هفده ساله از تهران

در چند روز اخیر درگیر امتحان ترمی بودم که به نظر هم سخت بود. امتحان فیزیوپاتولوژی ریه. بد ندادم و انشالله پاس می کنم اما انتظار نمره ی توفانی هم ندارم چرا که خیلی تنبلی کردم برای مطالعه اش. هفته ی بعد هم درس فارما2 قراره یک کوییز بگیره که امیدوارم نگیره! اما به هرحال براش مطالعه می کنم چون هم جزوه اش هست هم کتاب.
الان ساعت هفت و نیمه روز دوشنبه است و من 5شنبه شب انشالله می خوام برم بیمارستان امام حسین(ع) پیش سجاد کشیک وایستم بلکه شاید چیزی دست و بالم رو گرفت!(منظورم از لحاظ علمی بود.)
امروز جاتون خالی بیمارستان بودیم بخش اُنکولوژی(Oncology) و هماتولوژی. البته بعد از سخنان گهربار استاد(که انصافا هم به نظرم خوب درس دادن) رفتیم بخش داخلی بیمارستان، بر سر بالین بیمارانی که سرطان دارند حالا بدخیم و متاستاتیک یا خوشخیم و خوشحال! اما بدجا!!! پرونده ها رو مطالعه کردم... مثلا یه خانمی بود اسمش سلطنت بود، 51 ساله، این بنده خدا دل درد میگیره میره دکتر، دکتره نمیفهمه و علائمش رو فقط درمان می کنه، یه سال بعد دوباره شدید میشه با اسهال و خون و این بند و بساط ها میارنش میبینن بهع!! سرطان بدخیم کولون داره(البته رکتوم رو درگیر کرده بخش بالاییش رو) هیچی دیگه شیمی درمانی و عمل جراحی هم جواب درست حسابی نمیده، متاستاز میده به هیپ! دیدمش، دراز کشیده بود رو تخت و داشت شیمی درمانی میشد(شیمی درمانی یه اصطلاح کلی هستش، در واقع دارو هم که می خورید دارید شیمی درمانی میشید!)
از این تخت به اون تخت از این مریض به اون مریض، از این استاد به اون استاد تا اینکه برخوردم به یه دختربچه ی 17 ساله که ALL گرفته بود. قبل عید سردرد و کبودی در جاهای مختلف و بعد عید هم علائم دیگه... آوردنش دیروز تست CBCاش رو گرفته بودن تو پرونده اش نگاه کردم... WBC= 300
یعنی به جای اینکه تو خونش 10000 تا WBC باشه، کلاً سیصد تا دونه بود! یعنی این سرماهم بخوره می میره... .
اتاقش ایزوله بود... دستکش و ماسک پوشیدم(روپوش هم که طبیعتا تنم بود) رفتم بالاسرش... سوال خاصی نپرسیدم ازش... اما خیلی دلم به حالش سوخت، بچه ی نازی بود... طفلک پدر و مادرش. از ظهر که برگشتم خونه هروقت یادش میفتم کشتیام غرق میشن... خیلی ناراحت کننده اس. خدا شفا بده انشالله.
سرتون رو درد نیارم دیگه همین. فردا هم عید مبعثه، خدایا به رحمۀ للعالمین قسمت می دم همه ی مریض هارو شفای عاجل بده. الهی امین.



بیماران در حال دریافت شیمی درمانی
  • میم‌پ اسفندیاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">