خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

عمره-9


**لطفا ابتدا عمره-7 و عمره-8 را مطالعه کنید**



21 خرداد- ساعت 1 نیمه شب


به هتل ها رفتیم و دست و صورتمون رو بدون اینکه توی آینه نگاه کنیم و یا از صابون بو دار استفاده کنیم، شستیم. محرم بودن واقعا کار سختیه! خلاصه خانواده ی ما به دلیل تجربه ای که داشتن از کاروان جدا شدند و رفتیم تا اعمالمون رو خودمون انجام بدیم با توجه به اینکه کاروان ما 3 ساعت بعد تازه اومدن سراغ انجام اعمال. سوار تاکسی شدیم و 10 ریال پیاده روی کردیم تا برسیم به باب ملک عبدالعزیز! از اونجا وارد باب شدیم... با قدمهایی آرام و با سر پایین آمدم داخل مسحدالحرام تا نگاهم به کعبه تخورد... دعاهایی را که مستحب بود را می خواندم و خوشحال بودم... جلو و جلوتر رفتیم... شوق دیدار دوباره ی کعبه در دلم مثل آتش زبانه می کشید... از کنار مردم و ستون های فراوان گذشتیم... و بالاخره به جایی رسیدیم که مردم را می شد دید دارند طواف می کنند... آرام سرم را بالا آوردم و نگاهم را از زمین بلند کردم... پاهای مردمی که عاشقانه طواف می کردند، سپس لباس هایشان، سرهای مردم و در آخر... قبله را روبروی خودم می دیدم... اما منظره ی پشت قبله همه چیز را شکست و حالم را گرفت، جرثقیل های فراوان، ساختمان های بلند و ... . شاید چون بار دومم بود منقلب نشدم، شاید چون مثل کودکی ام لطافت نداشتم منقلب نشدم و شاید بخاطر آن منظره ی بد دوره کعبه بود... حتی توی صحن کعبه هم پیاده رو هایی ساخته بودند که فضا را مزخرف کرده بود... حالا فهمیدم آن همه ستون توی حیاط مسجد برای چه بودند... شاید همه ی اینها باهم، باعث شدند که هیبت کعبه نگیردم... از حق نگذریم، کعبه اصلا هیبتی نداشت... غصه ای دلم را گرفت و خشمی وجودم را... بگذریم، از اینکه آن همه تغییرات ساختمانی و مناظر اطرافش باعث شده فعلا با خیال کعبه بیشتر حال کنم تا واقعیتش. خلاصه شروع کردم... از روبروی حجرالاسود، اولین طواف را تا هفتمینش... سپس نماز طواف را پشت مقام ابراهیم خواندم...خوردم به نماز صبح! دورکعت نمازی که حدود 20 دقیقه طول کشید(حالا کمتر یا بیشتر) و بعدش رفتم سراغ سعی صفا و مروه. تقصیر کردم و بعد از آن طواف نسا و نمازش.ساعت هفت و نیم اعمالمان تمام شد. لذت بخش بود اما رمقی برایم نگذاشت. از کمر به پایین تعطیل شدم و همه ی مفاصلم درد می کرد. آخر سر برگشتیم هتل(که الحمد لله از هتل مدینه بارها بهتر بود) و خوابیدیم....تا 7 بعد از ظهر. و این بود روز اول من با قبله جان!

22خرداد- ساعت 3:24 عصر

خبر خاصی نیست جز اینکه رفتیم حرم و بعدش آمدیم هتل! شاید تو نظر اول خیلی ضدحال خوردم، اما چه می شود کرد که آدم عادت می کند. کعبه بیشتر مظلوم شده بود... موجودی محترم و عزیز که حالا مظلومانه در میانه ی میدان، تنها مانده. چقدر کعبه شبیه علی(ع) شده است... چقدر شبیه حسن(ع) ... و چقدر شبیه حسین(ع)

  • میم‌پ اسفندیاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">