خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

هنرو ما

طی صحبت ها و همچنین به خاطر راه اندازی مجدد یک مسابقه ی عکاسی در مدارس حلی 1 و 2 و 3، مطالبی از بنده را در سایت هنر و ما مشاهده خواهید کرد.
خودمونیم ها، از گروه زیست، رفتم تو پویش، حالا هم رفتم تو گروه هنر... یعنی خود از این شاخه به اون شاخه است!!!

ظلمت احمدی روشن

احساس است. تنها یک احساس
احساس حذف شدن
احساس کنی که دیگر بهایی نداری، احساس کنی دارند رنگ های دنیا را برایت خاکستری می کنند
احساس کنی زندگی ات تا بحال یک تابلوی آبرنگ بوده، اما اکنون روی آن آب پاشیده باشند... رنگ ها درهم و برهم و در حال ریختن و پاک شدن
احساس کنی به هر وسیله ای دارند متوسل می شوند تا عزتت را، عصمتت را، شرفت را، قدرتت را... و امام زمانت را تقدیم دشمن کنی، تا فقط یک لقمه نان به دست بیاوری... از چه راهی؟ هدف وسیله را مگر توجیه نمی کند؟
احساس کنی دیروزت تیره و تاریک بود... و فردایت قرار است روشن باشد... احساس کنی آن همه فانوس که در بهشت زهرا روشن است، همه تیرگی می پاشند... احساس کنی پنج نورافکن هسته ای ات، ظلمات افکن اند...
و ژنِو، تنها راه است برای خدمت به خلق...
با خاموشی ظلمت افکنی شهید احمدی روشن، با کشتن تیرگی قیرگون شهید شهریاری... 
احساس کنی استادت، معلمت که توانست برای رفاه تو گامی بردارد را حذف کنند، از حذف او، تو نیز کم کم حذف شوی...
همه ی ما در حال حذف شدن هستیم...
و تنها نگاه می کنیم، چون اگر صدا از گلویمان در بیاید می شویم افراطی
می شویم بسیجی دهن گشاد
می شویم کسی که از حقوق بشر(یا به قول آن خواننده ی کافر هتاک، حقوق *ـشر) چیزی سر در نمی آورد.
می شویم خوارج... می شویم ابن ملجم ها...
او ظاهرا انتقاد پذیر است اما ما چیز دیگری دیدیم(1)
پس اگر انتقاد کنی، افراط کرده ای و اگر رهبرت را مرگ بگویند، می شوند منادی حق
کاری که دولت دارد با ما می کند... حالی که ما داریم...
کلیپ نوسفر را ببینید... تقلیدی است همراه با جزییات از کلیپ تبلیغاتی رییس جمهور ایالات متحده در سال 2008.
حرف های کلیپ را گوش کنید...
احساس می کنم انگشت اشاره ی حرف های رییس جمهور، رو به ما یک علامت ضربدر می کشد... به همراه لبخند اش...
یعنی دارید حذف می شوید... خدانگهدار.

فقط یک احساس است. یک احساس

---------------------------------------------------------------
(1)کلیپ نوسفر به مناسبت 100 روزگی دولت بنفش

تافته ی جدا بافته، بیماری جذام

مایکو باکتریوم لِپرا: جُذام.
همانی بیماری ای که درباره اش شنیده ایم. گروهی که خود را از باقی جمعیت جدا می کنند تا مبادا جذامی بودنشان به مردم برسد... مبادا مردم هم جذامی شوند. 
گروهی که خود تا قبل از جذامی شدن، با مردم یک دل بودند، اما بعد از جذامی شدن، دلهایشان هم جذامی شود جدا می شود. دیگر میل به التقاط با غیرجذامی ها را ندارند. بعضی ها جذامی بودن را افتخار و اعتبار می دانند! (آدم یاد سیاه پوست بودن و سفیدپوست بودن می افتد.) بعضی ها سالم ها و غیرجذامی ها را آدم تلقی نمی کنند!
جذامی فقط جذامی را قبول دارد و با آن دوست می شود.
جذامی، غار خود و همنشینانش را مقرّ اصلی جذامی ها می داند و خیال می کند تنها یک غار وجود دارد که در آن جذامی واقعی تولید می شود.
جذامی خود را از باقی مردم جدا می کند.
جذامی همسن و سالهای سالم اش را دوست ندارد.
جذامی بویش با بوی سالم ها فرق دارد.
جذامی کم کم خورده می شود، زشت می شود و در خفّت می میرد، اگر راهی برای درمان بیماری اش پیدا نکند.
جذام یک بیماری است... به آن دچار نشویم.
نمی دانم چرا ناخودآگاه یاد سمپاد می افتم... اصلا جای کلمه ی "جذام" بگذارید "سمپاد".
اشتباه بزرگ این است که روی چیز مزخرفی تعصب پیدا کنید... یکی اش همین سمپادی بودن است.

(هدف تلنگری دردناک است، تفسیر عوضی و برداشت غلط نکنید.)

پس از محرم

ارتباطم را با بچه های سلام صادقیه خصوصا سوم هایشان حفظ کرده ام. پنجشنبه ها فوتبالشان را می روم و از این به بعد هم سعی می کنم مشکات های حلی4 را که دبیرستانی هستند بروم. از میزان دلبستگی ام به عده ای از حلی4ای ها بگذریم!
این محرم را ظهر ها هر کدام را که توانستم، خدمت جناب گتمیریان و حاج آقای زارعی در مکتب الزهرا(س) بودم. عصرها هیات میثاق با شهدا می رفتم. مثل سه سال گذشته. هیاتی دانشجویی و منظم و بسیار کلاس بالا. روح انسان تازه می شود در این هیات. لذت بخش ترین اتفاق، دیدن رفقای حلی4ی بود در این هیات و تجدید دیدار با عزیزترن برادرهایم. الحمدلله
مشکات های حلی1 را هم نمی دانم می شود بروم یا نه. نمی دانم حضورم در مشکات ها چه عواقبی را به دنبال خواهد داشت. نه اینکه خودم کسی باشم ها، عواقب را برای برادرهایم می گویم. برای همین قبل از هر کاری باید با جناب ابوالقاسمی مشورت کنم. اما خیلی دلم می خواهد که این مشکات ها را هم بروم.
اکنون هم در حال کار بر روی یک مقاله هستم و امیدوارم بتوانیم هرچه زود تر چاپش کنیم. دعا کنید.
بعد از دو هفته ی آینده، دوباره قصد احیا کردن هندانه را هم دارم. با کمک جناب اشعری عزیز.





افشاندیاری در کنار سومی های سلام



تند نباش

گاهی احساسات بر عقل من غلبه می کنند. قبل تر این طور می شد، اما تصمیمات گرفته شده از آن نیز درست بود. مانند انتخاب رشته ی دانشگاهی پرشکی که از سر احساس بود و ترجیح آن بر داروسازی شهیدبهشتی که عقل سفارشش می کرد.

مثال های دیگری هم هست که باعث شد اعتمادم به احساسم مستحکم بشود. اما چند روزی است که...چند ماهی است که احساساتم دارد اشتباه می کند و تصمیمات اشتباه را سبب می شود. تند روی در تصمیم ها، و سوار شدن احساس بر عقل. اینها کمی جایگاهم را متزلزل کزده است.

یکی از آن تصمیمات کنار کشیدن از سر و کله زدن با قشر نوجوان است. تصمیم غلطی بود. می دانم الان ته ذهنتان چه گذشت، منظورم از تزلزل همان است.

 

سایت افشاندیاری را راه انداختیم. افشاندیاری دات آی آر. سعی می کنیم کلیپ های روزانه برای محرم درست کنیم. راستی شروع سایت با شروع محرم بود یعنی 4 روز قبل

سوم آبان

همه چیز خوب است.

روی سخنرانی چهارسوق مان کار می کنیم با عرفان دوتایی!

افشاندیاری بازهم قرار است گل بکارد.

دو کلیپ را هم در دست احداث داریم که با تکمیل آنها، سایت راه اندازی می شود.

همین

یک تجربه ی افتضاح-(صرفا جهت ضبط خاطره است)

(ار متن زیر بخش هایی به دلایلی سانسور شده است!)
... نشان دادند، اگر در مقابل قومی که بویی از تواضع و خشوع مقابل بزرگتر و معلم نبرده اند، تواضع و نرمی کنی، پاسخت را با پاره کردن گوشت بدنت و تکه تکه کردنت می دهند...مانند گرگ بیابان که نرمی سرش نمی شود و وحشی است و درّنده.
مثالش آن غافلی است که بنده از سر رفاقت و معلمی( ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ) و به قصد یک تشر تند و تیز، به او گفتم "خاک بر سرت" و او چه کرد؟ ایمیل فرستاد که از بنده عذرخواهی کن! با یک عالمه مقدمه و موخره و یک عالم ادب، که ادبی که در آن تواضع و اضطراب نباشد، مانند سیبی است که بدون دانه است و عقیم. مثل درخت گردویی است سترون که فقط به درد صندلی شدن می خورد.
این فرد کسی بود که ______________________________________________________________________________
________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________مگر عده ی معدودی از آنها.
متن ایمیل او هم در ادامه ی مطلب است...خودتان را بگذارید جای من معلم و قضاوت کنید:

باز هم انشالله دکتر نشوید

بعد از امتحان سخت و طاقت فرسای علوم پایه، بالاخره اول مهر جوابش آمد و نتیجه چیزی جز قبولی من تو این امتحان نبود... چی؟؟ مدرک؟ اینم مدرکش
 
 
الحمد لله

مهر

ماه مهر از راه دارد می رسد و فشار کاری بنده و امثال بنده چند برابر می شود. جمع و جور کردن طرح درس ها یک طرف، برنامه ریزی برای ارایه ی چهارسوقمان یک طرف دیگر، حل و فصل کردن کارهای مدرسه ی سلام صادقیه( که از این به بعد افشاندیاری نصیب آنهاست از طرف دیگر و در نهایت تدوین کلی محتوا از محتواهای سایت افشاندیاری گرفته تا چهارسوق و کلاس مستند سازی حلی1 دبیرستان، ( که اگه برگزار بشه)، همه و همه داره وقت زیادی می گیره.
حالا دانشگاه و اینها رو کلا نگفتم که انشاالله برنامه های خوبی برای کار در دانشگاه هم داریم.( منظور خودم و عرفان است).
انشالله با کمک خدا، به دور از شعار و به دور از غرغر کردن علیه این مملکت و...، کار می کنیم تا زمینه آماده بشه، به هر حال یک کسی مانده از این قوم که بر می گردد.

مشهد سال 92 ماه شهریور 2

از خودم گله کردم که چرا مشهد برایم جور نمی شود...
مشهد را برایم جور کردند... امام رضا(ع) را می گویم.
می روم، چند ساعتی مشهد باشم. با تنهایی ام بنشینم در حرم، تا بلکه نسیم بهشتی اش، آتش جهنمی ام را کمی خاموش کند... چه بسا، آتشم گلستان شود.
**هرکسی نمرود وار در این درگاه می آید و ابراهیم(ع)وار بر می گردد**
 

هر چه با خودم فکر کردم، دیدم شاید حرف های پست پیشین کمی احساسی بود و نه از روی عقل.
به هر حال عواملی هستند که باعث شدند بریدن و دست کشیدنم را از حلی1، اما نتوانستم اردوی مشهدشان را بیخیال شوم. به قول خودشان اردوی مشهد چیز دیگریست.
تو این فکرم بروم و فضای اردو را برای چند دقیقه هم که شده، افشاندیاریزه(!) کنم و برگردم.
 
یا امام رضا(ع)... ممنون که دلت برام تنگ شد.