خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

ظلمت احمدی روشن

احساس است. تنها یک احساس
احساس حذف شدن
احساس کنی که دیگر بهایی نداری، احساس کنی دارند رنگ های دنیا را برایت خاکستری می کنند
احساس کنی زندگی ات تا بحال یک تابلوی آبرنگ بوده، اما اکنون روی آن آب پاشیده باشند... رنگ ها درهم و برهم و در حال ریختن و پاک شدن
احساس کنی به هر وسیله ای دارند متوسل می شوند تا عزتت را، عصمتت را، شرفت را، قدرتت را... و امام زمانت را تقدیم دشمن کنی، تا فقط یک لقمه نان به دست بیاوری... از چه راهی؟ هدف وسیله را مگر توجیه نمی کند؟
احساس کنی دیروزت تیره و تاریک بود... و فردایت قرار است روشن باشد... احساس کنی آن همه فانوس که در بهشت زهرا روشن است، همه تیرگی می پاشند... احساس کنی پنج نورافکن هسته ای ات، ظلمات افکن اند...
و ژنِو، تنها راه است برای خدمت به خلق...
با خاموشی ظلمت افکنی شهید احمدی روشن، با کشتن تیرگی قیرگون شهید شهریاری... 
احساس کنی استادت، معلمت که توانست برای رفاه تو گامی بردارد را حذف کنند، از حذف او، تو نیز کم کم حذف شوی...
همه ی ما در حال حذف شدن هستیم...
و تنها نگاه می کنیم، چون اگر صدا از گلویمان در بیاید می شویم افراطی
می شویم بسیجی دهن گشاد
می شویم کسی که از حقوق بشر(یا به قول آن خواننده ی کافر هتاک، حقوق *ـشر) چیزی سر در نمی آورد.
می شویم خوارج... می شویم ابن ملجم ها...
او ظاهرا انتقاد پذیر است اما ما چیز دیگری دیدیم(1)
پس اگر انتقاد کنی، افراط کرده ای و اگر رهبرت را مرگ بگویند، می شوند منادی حق
کاری که دولت دارد با ما می کند... حالی که ما داریم...
کلیپ نوسفر را ببینید... تقلیدی است همراه با جزییات از کلیپ تبلیغاتی رییس جمهور ایالات متحده در سال 2008.
حرف های کلیپ را گوش کنید...
احساس می کنم انگشت اشاره ی حرف های رییس جمهور، رو به ما یک علامت ضربدر می کشد... به همراه لبخند اش...
یعنی دارید حذف می شوید... خدانگهدار.

فقط یک احساس است. یک احساس

---------------------------------------------------------------
(1)کلیپ نوسفر به مناسبت 100 روزگی دولت بنفش

تافته ی جدا بافته، بیماری جذام

مایکو باکتریوم لِپرا: جُذام.
همانی بیماری ای که درباره اش شنیده ایم. گروهی که خود را از باقی جمعیت جدا می کنند تا مبادا جذامی بودنشان به مردم برسد... مبادا مردم هم جذامی شوند. 
گروهی که خود تا قبل از جذامی شدن، با مردم یک دل بودند، اما بعد از جذامی شدن، دلهایشان هم جذامی شود جدا می شود. دیگر میل به التقاط با غیرجذامی ها را ندارند. بعضی ها جذامی بودن را افتخار و اعتبار می دانند! (آدم یاد سیاه پوست بودن و سفیدپوست بودن می افتد.) بعضی ها سالم ها و غیرجذامی ها را آدم تلقی نمی کنند!
جذامی فقط جذامی را قبول دارد و با آن دوست می شود.
جذامی، غار خود و همنشینانش را مقرّ اصلی جذامی ها می داند و خیال می کند تنها یک غار وجود دارد که در آن جذامی واقعی تولید می شود.
جذامی خود را از باقی مردم جدا می کند.
جذامی همسن و سالهای سالم اش را دوست ندارد.
جذامی بویش با بوی سالم ها فرق دارد.
جذامی کم کم خورده می شود، زشت می شود و در خفّت می میرد، اگر راهی برای درمان بیماری اش پیدا نکند.
جذام یک بیماری است... به آن دچار نشویم.
نمی دانم چرا ناخودآگاه یاد سمپاد می افتم... اصلا جای کلمه ی "جذام" بگذارید "سمپاد".
اشتباه بزرگ این است که روی چیز مزخرفی تعصب پیدا کنید... یکی اش همین سمپادی بودن است.

(هدف تلنگری دردناک است، تفسیر عوضی و برداشت غلط نکنید.)

پس از محرم

ارتباطم را با بچه های سلام صادقیه خصوصا سوم هایشان حفظ کرده ام. پنجشنبه ها فوتبالشان را می روم و از این به بعد هم سعی می کنم مشکات های حلی4 را که دبیرستانی هستند بروم. از میزان دلبستگی ام به عده ای از حلی4ای ها بگذریم!
این محرم را ظهر ها هر کدام را که توانستم، خدمت جناب گتمیریان و حاج آقای زارعی در مکتب الزهرا(س) بودم. عصرها هیات میثاق با شهدا می رفتم. مثل سه سال گذشته. هیاتی دانشجویی و منظم و بسیار کلاس بالا. روح انسان تازه می شود در این هیات. لذت بخش ترین اتفاق، دیدن رفقای حلی4ی بود در این هیات و تجدید دیدار با عزیزترن برادرهایم. الحمدلله
مشکات های حلی1 را هم نمی دانم می شود بروم یا نه. نمی دانم حضورم در مشکات ها چه عواقبی را به دنبال خواهد داشت. نه اینکه خودم کسی باشم ها، عواقب را برای برادرهایم می گویم. برای همین قبل از هر کاری باید با جناب ابوالقاسمی مشورت کنم. اما خیلی دلم می خواهد که این مشکات ها را هم بروم.
اکنون هم در حال کار بر روی یک مقاله هستم و امیدوارم بتوانیم هرچه زود تر چاپش کنیم. دعا کنید.
بعد از دو هفته ی آینده، دوباره قصد احیا کردن هندانه را هم دارم. با کمک جناب اشعری عزیز.





افشاندیاری در کنار سومی های سلام