خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هنربند» ثبت شده است

با کراوات به دیدار خدا رفتن

بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی است که در این فکرم که چرا هنر اینقدر زیبا می تواند در زبان اهل عناد و انحراف بچرخد و خودنمایی کند و چرا اینقدر می توانند بوسیله ی هنر، حرام ها را حلال و بی اخلاقی ها را درست و معمول، جلوه دهند. و مدتی است دارم با بی استعدادی ام پنجه در هوا می سایم و حرص می خورم تا بلکه بتوانم از طریق هنر، آنچه الهی و درست است را در اذهان نسل های آینده بکارم.... بکاریم.
مدت طولانی است که با دیدن آثار هنری غلط گوناگون قلقلک داده می شوم و می خواهم کاری کنم اما می بینم زنجیر شده ام و علیل. پریروز این عکس را در اینستاگرام دیدم که یکی از شاگردان گذشته ام(4-5سال پیش) که الان دبیرستانی است و در حلی1 مشغول است، گذاشته بود:

به رفقا در گروه وایبری مان که نامی برگرفته از گل واژه های رئیس جمهور دارد(پرزیدنت روحانی!) عکس را فرستادم و گفتم لطفا بیایید بسراییم شعری در جواب این شعر تا بلکه حداقل دل خودم آرام شود. شروع کردند به سراییدن و من هم گشتی در اینترنت زدم و دیدم اصل شعر چیز دیگری است. از "محمدعلی گویا" به شرح زیر:


با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم وشد

ریش خود را ز ادب صاف نمـودم با تیـــغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم وشد

با بـــوی ادکلنـــی گشت معطر بدنــــم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز تــــه حلق ادا رفتـــــــم و شد

یکدم از قاســـم و جبار نگفتــــم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد

همچو موسـی نــه عصا داشتــــم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانــــی" نشنیدم ز خداوند چـــو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بــــی چون و چـــــرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خــــدا گفتـــــــم و او گفت بیا رفتــم و شد

مسـجد و دیـــر و خرابات بــــــه دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلکِ آبی بی سقف و ستون
پیر ِ من آنکه مرا داد ندا رفتـــــم و شد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم وشد

شعر زیباست و مضمون آن خیر است، گرچه بی دقتی هایی دارد که شاید به عقاید شاعر برمی گردد و مهم نیست! مهم اینجاست که کسانی این شعر را دستخوش تغییر قرار دادند و تبدیلش کردند به آن عکس بالا! موسی شده است واعظ و خودمانیم، واعظ را امروز به کسی بگویی یاد آخوند و ملا در ذهنش متبادر می شود!
خلاصه برادران عزیز و بزرگوارم(که هر دوان متاهل اند و بنده عزب اوقلی!) سراییدند آنچه را که باید و بنده قلبم کمی آرام شد. حاصل نهایی کار را در زیر می بینیند:

با کراوات به دیدار خدا، رفتی و شد؟
بر خلاف جهت اهل سما، رفتی و شد؟!

هر که را حب کسی هست، شبیهش باشد
نکند همچو نصاری به سرا رفتی و شد؟

چون که دستور رسد لحن عرب آموزید
بنمایی ز سر کبر ابا، رفتی و شد؟!

قول او ناخوانده احوال از کجا آورده ای؟
با لبی خالی ز "حَوِّل حَالَنا"، رفتی و شد؟

هم دهد وعده ی جنت، هم عَذابُ النَّارِ خُلد
بی نصیب از نعمت بیم و رجا، رفتی و شد؟

عشق او آسان نمود اول، مهم تا آخر است
پس بگو با من عزیزم، تا کجا رفتی و شد؟

به کس دیگری این بی ادبی هات نگو
که بخندند به گفتار1 شما، "رفتی وشد"!

پی نوشت:
1- واژه ی "گفتار" به عوض واژه ی "حرفای" آمده تا هارمونی حفظ شود.
2- این یک بیت هم  در مذمت 5امین بیت عکس سروده شده، که اشکال وزنی داشت، منتها سعی کردم صاف و صوفش کنم!  اما فعلا در شعر نمی آرمش:
گفته باشند که بامعرفت آیید و نزار
سرخوش و بی خبر رفتید کجا؟ رفتی و شد؟!
بعد از اصلاح عجولانه:
گفته باشند که بامعرفت آیید و نزار
سرخوش وبی سر و پایانه کجا رفتی و شد!؟!