مشهد- سال 92، ماه شهریور
- جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۰۴ ب.ظ
نه به اون وقتا که سالی سه بار میومدم، سالی سه بار دلت برام تنگ میشد، سالی سه بار منو می خوندی به حرمت... یه سال لیلة الرغایب اونجا بودم، یه سال شب ولادت امام حسین و حضرت عباس(علیهم السلام)، یه سال شب نیمه شعبان...
یادش به خیر از حرم که میومدم دست می کشیدم رو سر بچه هایی که با نگاه ملتمسانه شون، ازت می خواستن فال بخری، و ازشون فال می خریدی، اما هیچوقت فال رو باز نمی کردی...
یادش بخیر بعد نماز صبح که از حرم در میومدیم، تو برف و سرما می رفتیم آب هویج بستنی می خوردیم جلوی باب الجوادت
یادش به خیر...
اما حالا چی؟ له له می زنم یه نصف روز بیام حرمت... هی به خیالم جور میشه، اما می فهمم نه... مشکلی می افته که من نمی تونم بیام... یعنی نطلبیدی ام، تعارف که نداریم با هم.
اما حالا چی؟ زار می زنم واسه اومدن به حرمت... اینکه از باب الرضا به نصف بالایی گنبدت که معلوم میشه، خیره بشم، ندونم چی بگم، فقط میگم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)...
خیال کردم امسال هم با حلی یک می رم مشهد... نه آقا سید مهدی می اومد، نه حاج آقا. به عرفان گفتم بریم؟ گفت سید میاد یا نه؟ گفتم نه، گفت پس بریم اونجا چی کار؟
حالا امسال هم که سید و حاجی طلبیده شدن... انگاری به زور دارن می برنشون.
خواستم خودمو بچسبونم بهشون، نشد. سه تایی رفتنمون شائبه دار می شد، حرف در میومد. گفتم خب شما برید به حلی یکی ها سر بزنید، من نمیام باهاتون. اما مثل اینکه نع! باز هم کتاب جوری ورق می خورد که تهش نه من می تونستم دو دقه با اونا باشم(به خاطر شائبه(!))، نه اونا می تونستن جای دیگه ای باشن غیر از همراهی با حلی یکی ها.
***
اردو خوراک معنوی خوبی نخواهد داشت... امام رضا(ع) خوراک اردو رو براشون رسوند... چقدر عجیب است این امام رئوف
- ۹۲/۰۶/۱۵