عمره-5
- دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۹ ق.ظ
پیش نوشت: از اینکه عکس ندارد متاسفم چراکه سرعت اینترنت کفاف نمی ده. برگشتم ایران انشالله در پستی، همه ی عکس ها را به ترتیب وقایع آپ می کنم تا یادگاری بماند روزگاری!
19خرداد – ساعت 12:38 بامداد
تقریبا
20 دقیقه پیش از حرم اومدم. ساعت 10 بود
که وارد حرم شدم... از باب السلام. نمازهای واجب رو خوندم و راه افتادم به سمت
روضه ی رضوان، بین قبر و محراب رسول الله(ص). چندی عکس هم گرفتم که یکی از شرطه ها
گیر داد و من هم با ایما و اشاره بهش فهموندم که پاکش می کنم ولی پاک نکردم! خلاصه
جایی که فرش هاش سبز بود(روضه ی رضوان) نماز جعفر طیار خوندم به نیابت از
پدرومادرم. و دو رکعت هم به نیابت از رفقای نزدیکم. بگذریم از اینکه شرطه ای که
اونجا واستاده بود کچلم کرد که آقا پاشو...منم هی بهش می گفتم بابا جان واستا من
کارم هنوز تموم نشده، به بقیه گیر بده!
از در
حرم خارج شدم و سر راه از پشت ضریح، قبر پیامبر(ص) رو دیدم. چنان هیبتی و چنین
قبری و بارگاهی؟ هیهات! اگر حرم دست ما شیعه ها بود، چنان محترم می شمردیمش که چشم
این وهابی ها در بیاد. از باب البقیع خارج شدم و به سوی بقیع یواش یواش می رفتم.
در راه گروهی اندونزیایی(به گمانم) نشسته بودند و دعا می خواندند و متوسل به ائمه
ی بقیع بودند. همراهشان ایستاده دعا خواندم و سپس رفتم و به دیواری مقابل قبرستان(
که از سطح زمین حدود 3 متر بالاتر است و درهایش همه قفل) تکیه زدم. در حال خودم
بودم که روزی ام هم آمد. چند مرد میانسال که معلوم بود رفیق هستند و فقط خودشان
آمده بودند، نشستن به دیواری که من تکیه داده بودم تکیه زدند و یکیشان شروع کرد به
روضه خواندن... چندی گریه کردیم تا اینکه جوانکی آمد و گیر داد(؟!!)
خودم
در حال خودم بودم، مداحی شب پنجم محرم میثم مطیعی را روشن کردم و با صدای بلند
گوشی را گذاشتم روی زانوم...:
"مرا
می شناسی بقیعم... منم قبله گاه غریبان..."
یک
نفر کنارم بود که با این مداحی حالی به حالی شده بود... خیلی با صفا بود. جمع دو
نفره ی من و آقای غریبه که زن و بچه اش هم بودند اما آن طرف تر. اشک هایم که تمام
شد راه افتادم و برگشتم به هتل. در راه و آنجا کلی برای همه ی رفقا و هرکسی که
التماس دعا گفته و نگفته، هم نظران و غیر هم نظرانم، همه و همه دعا کردم.
از
این اسباب بازی شاه عبدالعظیمی ها اینجا پره. همین فرفره هایی که چراغ داره و با
کش شلیکش می کنی هوا و می چرخه یواش میاد پایین و چراف آبی و قرمزش هم خودنمایی می
کنه تو آسمون سیاه شب. اون موقع که تو حال هوای بقیع بودم با اون آقاهای میانسال،
دیدم یه چیز سفتی خود به شونه ام و افتاد کنارم. با همون حال معنوی ام به هوای
اینکه الان می چرخم و چشمم به لامپهای قرمز و آبی فرفره منور می شه برگشتم و کنارم
رو نگاه کردم و دیدم بهع!!! یک ملخ نسکافه ای رنگ، به اندازه ی انگشت اشاره(به
همون قطر و طول!) کنارم افتاده... حال معنوی که چه عرض کنم، احوالاتم همه قاطی شد!
با آرامش پاشدم رفتم اونطرف تر و نزدیک تر به میانسالان نشستم. ملخه رفت... به خیر
گذشت... وجاش همون آقای نشست که باهم چندی
گریه کردیم. الان اینها رو که نوشتم میرم پایین تا پست کنم رو وبلاگم. شب بخیر.
- ۹۳/۰۳/۱۹
و البته جا داره توصیه کنم که یه سری به فروشگاه سنتر پوینت (سیتی پلازای سابق) بزنی. در ضلع جنوبی حرم (سمت قبله) از اسواق الحرم که رد بشی سمت چپه. بپرس، پیداش میکنی. اگر چه سنترپوینت مکه بهتره.
در کل به نظرم خرید توی مکه بهتره. ولی تنوع خرمای مدینه توی مکه نیست. به خصوص عجوه که توی مکه پیدا نمیشه.