از
پنجره ی هتل صدای نماز مسجد الحرام به وضوح به گوش میرسه... . روز بلندی رو
داشتم... خیلی خسته شدم.
(20
خرداد)
ساعت
16 از هتل مدینه با مراسم وداع و چندی اشک، به سمت مسجد شجره راه افتادیم. همه
لباس احرام به تن داشتن الا من. توی همون مسجد می خواستم بپوشم. خلاصه رسیدیم به
مسجد و آماده شدیم. قبلا توی هتل عسل احرام کرده بودم و حالا فقط کافی بود لباس ها
از تن درآرم و حوله ها بر تن بیاندازم! با حوله و تر و تمیز رفتیم داخل مسجد. حاج
آقای کاروان همه رو دور خودش جمع کرده بود و صحبت هایی می کرد. بعدش نوبت مُحرِم
شدن بود. همه باهم همراه حاج آقا نیت کردیم و گفتیم:
لبیک
الهم لبیک... لبیک لاشریک لک لبیک... ان الحمد و النعمه لک و الملک... لا شریک لک
لبیک.
حالا
دیگه محرم بودم. تا اذان مغرب صبر کردیم. نمازهارو خوندیم( که نمی گم تو چه
وضعیتی!) و بالاخره سوار اتوبوس شدیم. به سمت مکه.
5
ساعت در راه بودیم. من تمام راه بیدار بودم. اولین چیزی که از شهر مکه به چشم می
آمد برج ساعت لعنتی بود و اولین چیزی که به ذهن من خطور کرد این جمله بود:
توجه! به قبله نزدیک می شوید.