عمره-7
- پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ
20خرداد- ساعت 11:06 صبح
در
کمتر از 4 ساعت دیگه مدینه رو ترک خواهیم کرد. شهری که پر است از خاطرات و حوادثی
که برای ما شیعیان معنادار است. احساسم شبیه به احساس روز عید فطر است. از یک سو خوشحالم که به مکه می رویم و از سویی
غمگینم که مدینه را دیگر معلوم نیست کی ببینم. شبیه ماهی ای که به دریا می رسد اما
دلش برای رودخانه تنگ می شود. غسل احرام کردم و این آهنگ در ذهنم تداعی می
شد: " آشوبم آرامشم تویی... به
هر ترانه ای سر می کشم تویی... سحر اضافه کن به فهم آسمانم..." لباس ها و همه ی لوازمی که در راه 3-4 ساعته به
مکه داریم را آماده کردم. هنوز کارم با مدینه تمام نشده و باید بروم... نمی دانم
شاید همیشه اینطور بوده، یعنی هیچکس کارش با مدینه تمام نمی شود و باید برود و
برای همین است که حسرت می خورد و به بقیه می گوید که قدر بدانند... من از همین
الان حسرتم شروع شده... از همین حالا که می خواهم نماز ظهر را در حرم بخوانم...
20خرداد
– ساعت2:45 عصر
منتظر
اتوبوس ها نشستم و در حالی اینها رو تایپ می کنم که همه ی آدم ها دوروبرم دارن این
ور و آن ور می دوند و مردا ها در حوله ی سفید و خانمها در لباس سراسر سفید پیچیده
شدند و پشت چادرشان پارچه ی نارنجی رنگی دوخته شده که رویش نوشته: شادینه گشت.
قبل
تر رفته بودم مسجدالنبی(ص). از باب جبرئیل وارد شدم و سمت چپ درب خانه ی حضرت
فاطمه(س) مشخص بود. یک لحظه دلم گرفت از دیدنش... درست مقابل در جایی گیرم اومد و
به نیابت از پدر و مادر و 5 نفر از رفقای نزدیکم نماز خوندم. بعدش رفتم در جای
دیگری از مسجد نشستم و به قرائت قرآن پرداختم تا اینکه اذان و اقامه رو گفتند و
نماز رو خوندم و به سرعت برگشتم هتل چراکه باید وسایل رو آماده می کردیم برای
عزیمت به مکه. پدر در لباس احرام و مادر و خواهر نیزهم! من تو همون مسجد شجره عوض
میکنم. الان اومدم پایین و منتظر اتوبوس ها نشستم و در حالی اینها رو تایپ می کنم
که همه ی آدم ها دوروبرم دارن این ور و آن ور می دوند. خداحافظ مدینه... .
- ۹۳/۰۳/۲۲