خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

خاطرات یک انسان عاشق

خاطرات، حرفها و کمی بی پرده

حلالم کن اگر آزرده گشت آن خاطر نازت/ که عمری وقت می گیرد، شود عستاد، استادی

آخرین مطالب

عمره-8 (توجه! به قبله نزدیک می شوید)

21خرداد ساعت 8:54 شب
از پنجره ی هتل صدای نماز مسجد الحرام به وضوح به گوش میرسه... . روز بلندی رو داشتم... خیلی خسته شدم.
(20 خرداد)
ساعت 16 از هتل مدینه با مراسم وداع و چندی اشک، به سمت مسجد شجره راه افتادیم. همه لباس احرام به تن داشتن الا من. توی همون مسجد می خواستم بپوشم. خلاصه رسیدیم به مسجد و آماده شدیم. قبلا توی هتل عسل احرام کرده بودم و حالا فقط کافی بود لباس ها از تن درآرم و حوله ها بر تن بیاندازم! با حوله و تر و تمیز رفتیم داخل مسجد. حاج آقای کاروان همه رو دور خودش جمع کرده بود و صحبت هایی می کرد. بعدش نوبت مُحرِم شدن بود. همه باهم همراه حاج آقا نیت کردیم و گفتیم:
لبیک الهم لبیک... لبیک لاشریک لک لبیک... ان الحمد و النعمه لک و الملک... لا شریک لک لبیک.
حالا دیگه محرم بودم. تا اذان مغرب صبر کردیم. نمازهارو خوندیم( که نمی گم تو چه وضعیتی!) و بالاخره سوار اتوبوس شدیم. به سمت مکه.
5 ساعت در راه بودیم. من تمام راه بیدار بودم. اولین چیزی که از شهر مکه به چشم می آمد برج ساعت لعنتی بود و اولین چیزی که به ذهن من خطور کرد این جمله بود:
توجه! به قبله نزدیک می شوید.

  • میم‌پ اسفندیاری

نظرات  (۱)

واقعا این برجه مزاحمه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">